-
باید نوشت
یکشنبه 21 آذرماه سال 1395 13:28
سلام.انشاالله از هفته دیگر خواهم آمد.
-
شام غریبان
دوشنبه 11 آبانماه سال 1394 10:33
غروب شام غریبان.(تقدیم به روح مادرم وهمه مادرانی که سیاه پوش حسین اند) نوشته شده در دوشنبه ششم دی 1389 سنگ جلوی دمره ی (با ضم دال )تنور را برداشت .روی سکوی تنور وروبروی دهانه آن نشست.گوشه ی مینارش را بالا کشید و با آن نیمی از صورتش را پوشاند.نیم تنه اش را توی تنور خم کرد وخاکسترهای به جا مانده از آخرین پخت را به سمت...
-
گلی گوشو (تقدیم به برادرم ابراهیم) *
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1394 10:00
نوشته شده در شنبه سی ام مرداد 1389 . کیسه ها مشخص بود مال برادرم با پارچه آبی دوخته شده بود ومال من با پارچه سفید.کیسه خودم را در صندوق چوبی که پدرم در نجارخانه شرکت آلمانی درست کرده بود کنار بقیه لوازمم گذاشتم.کتاب ،مداد ،خودکار ،تعدادی گرده ی خرمایی ومقداری پول خرد محتویات صندوق چوبی آبی رنگم بود .درصندق را قفل کردم...
-
به یاد مادرم
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1393 09:50
امروز شنبه است. هفتمین روز از آبان سال 1384وبیست و چهارمین روز از ماه مبارک رمضان. به خانه پدری زنگ زدم و جویای حال مادرم شدم."حالش مساعد نیست" صدای لرزان پدرم بود. -بوا میشه با دیم حرف بزنم. -دی سلام ! جوابم را مثل همیشه داد:دی رحمت علیکم السلام . لحنش مثل همیشه نبود.سنگین وبریده بریده حرف می زد ، اما انگار...
-
یاد ایام -تقدیم به دوست تازه باز یافته ام علیرضا آرمان-
پنجشنبه 13 شهریورماه سال 1393 10:52
بوشهر .سال 1364 هفته آخر شهریور. همه بردنی هایم همراهم بود.دو پیراهن دو شلوار و یک جفت جوراب در ساکی کوچک. دومین بار بود که به تهران می رفتم هردو هم سال 64. بلیطم برای ساعت 4 بود.5/3 آنجا بودم.گاراژ ایران پیما.چند سرباز با ساک های بزرگ سربازی و زن ومردی که سعی داشتند بچه ی گریان خسته از گرما را آرام کنند تعدادی از...
-
صبح فطر-تقدیم به شادروان سید عبدالرسول صفوی
پنجشنبه 16 مردادماه سال 1393 10:35
اذان که تمام شد نوای الوداع یا ماه صیام الوداع یا شهر رمضان موذنین اتمام رمضان وآغاز شوال را ندا داد. لباس های فردایم آماده بود .پیراهنی آستین بلند با خط های عمودی سبز وزمینه سفید وشلواری قهوه ای که پدر از کویت آورده بود وکفشی مشکی با سوراخ هایی روی آن که مادر از بندر خریده بود. به عادت هر رمضان باز هم زمان سحری...
-
یار---از دل نوشته های پیشین
دوشنبه 30 تیرماه سال 1393 15:02
به باغ شمالی رسیده بودند .چاه امروز تلالو دیگری داشت.دول را ازچاه بالاکشیدوخودش را در آب نگاه کرد گردی صورتش با حرکت آب چین برمی داشت.صورتش امروز زیباترشده بود. ملاسی را از آب چاه برکردند.چمبرک را را روی سرش جابجا کرد وبا کمک بگو ملاسی را روی سرش گذاشت.به بگو هم کمک کرد تا آماده حرکت شود.دریا آرام بود ولنج ها دردوردست...
-
چشم
سهشنبه 17 تیرماه سال 1393 14:22
سینی کوچکتر از آن بود که به تمامی زیر هندوانه بنشیند.چاقو که از پهنای هندوانه بیرون آمد رد سرخی را به همراه خود بر روی زیلو پخش کرد. عامو محد این بار چاقو را عمودی از گوشه ی هندوانه جایی که مرز سفیدی وسرخی بود فرو کرد وبا دقت تمام دور آن را برید وسپس درون آن را هم از دو جهت برش داد ومکعب های کوچکی را برای برداشتن...
-
یاد ایام
پنجشنبه 1 خردادماه سال 1393 12:07
وقتی خیلی هم زمان بگذرد دیگه کمی ترس برت می داره که حالا که می خوای مطلبی بنویسی باید حتما بهتر از قبل باشه وهمین دل نگرانی مانع نوشتن جدید می شه.مدتی است به همین بلا گرفتار شده ام.البته کمی هم بی انگیزگی ناشی از نبود رفقا در میدان. ایام خرداد است وامتحانات پایان سال مدارس.صبح از خانه می زدیم بیرون.همراهمان قمقمه ای...
-
از شمار دوچشم یک تن کم /وز شمار خرد هزاران بیش
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1392 09:42
خبر تلخ درگذشت پیر با ایمان دیارمان حاج کاظم خلیفه را شنیدم.کمتر کسی است که چهره او را با آن ملاحت وزیبایی ونیز آوای ملکوتی وخلق نیکویش از یاد ببرد.بی شک دعای آنانی که با نوای اذ انش صبح و شام به راز ونیاز با خدا می نشستند همیشه در پی او روان خواهد بود.
-
ناخواسته(تقدیم به شادروان ف.ا)
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 10:59
مقداری خرما از توی دله ی (حلب)خرما درآورد وگذاشت توی سینی.سه تا نون هم گذاشت بغل خرماها.انگشتاش رو خواست لیس بزنه ولی نتونست. انگار.یه چیزی تو گلوش بود.سینی را برداشت وبه طرف کلک (منقل)که کنج شمالی اتاق بود رفت.تو دلش انگار داشتند خیش می کردند.هوس کرد بشینه همه نون وخرماها رو بخوره ،یه تیکه از نون را جدا کرد وروی منقل...
-
تسلیت
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1392 14:58
سی (سیل-نگاه) سی کنین بچا دو تا دستاش ری فرمون نی.ماشین همی جور می شو... عامو زحمت بکش از شهر که واگشتی اینا هم سی ما بخر. حاجی خدابخواد می خوایم کمکی کنیم سی ... (آدم آبرو دارین ). حاجی بین بچا میونجی گری کن با هم صلح کنن. حاجی خدا را شکر ماشاالله بچه هات همه خوب و مردم دارن ... آخرین عاشورایی که او را دیدم... -عامو...
-
غروب شام غریبان.(تقدیم به روح مادرم وهمه مادرانی که سیاه پوش حسین اند)
شنبه 18 آبانماه سال 1392 12:01
نوشته شده در دوشنبه ششم دی 1389 سنگ جلوی دمره ی (با ضم دال )تنور را برداشت .روی سکوی تنور وروبروی دهانه آن نشست.گوشه ی مینارش را بالا کشید و با آن نیمی از صورتش را پوشاند.نیم تنه اش را توی تنور خم کرد وخاکسترهای به جا مانده از آخرین پخت را به سمت دمره جارو کرد.از سکوی تنور پایین آمد وبا دست خاکسترها را از دمره بیرون...
-
لیمر
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1392 16:16
نگاه تند ناخداهم او را از تنهایی خود جدا نکرد.یک ساعتی می شد که سینه جهاز نشسته بود وکسی را به خلوتش راه نمی داد. امروز روز دوم بود که توی مطاف گیر افتاده بودند.موج وباد امان از لنج وجاشوان برده بود. لنج شهان(پر) بار بود.سنگینی نگله ها آن را تا نیمه توی آب فرو برده بود.آفتاب که از سیاهی ابرها به جان آمده بود خود را به...
-
صبح ساحل-به یاد رضا مردی خود ساخنه که از سختی ها عبور کرد.(رضای عامو غلوم –بردابرد-)
شنبه 26 مردادماه سال 1392 12:46
-رضا ! لباست در نمی آری ! ها ! به نظرم زهرت می شو سیا واوی.(1) تیزی کلامش را به خوبی احساس کرد.رضا اما عادت کرده بود.پاسخی نداد. -سی چه اذیتش می کنی . تشر عبدو بود به عباسو . نشست .آرام تر از بقیه ی بچه ها .وسایلش را هم کنارش گذاشت.میشخل( 2 )، پلاستیک ، کش ویک کیسه که درونش مقداری آرد بود.پلاستیک را صاف کرد .آن را روی...
-
آرزو
دوشنبه 21 مردادماه سال 1392 14:25
همیشه برایم آرزو بود. اسکله ی هلیله ، آباد ودایر.لنج هم می توانست بدون آنکه لهام شود درونش وارد شود.بوام(پدرم) با مرحوم حاج بشیر وچند نفر دیگه (یادم نیست) لنجی داشتند که خودشان سفارش ساختش را داده بودند. ازاین بابت می گویم که مدتی بوام وبعضی روزا حاج بشیر می رفتند بندر عباس ، بندر خمیر.جایی که جازشان در حال ساخته شدن...
-
گلی گوشو (تقدیم به برادرم ابراهیم)
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 14:58
نوشته شده در شنبه سی ام مرداد 1389 . کیسه ها مشخص بود مال برادرم با پارچه آبی دوخته شده بود ومال من با پارچه سفید.کیسه خودم را در صندوق چوبی که پدرم در نجارخانه شرکت آلمانی درست کرده بود کنار بقیه لوازمم گذاشتم.کتاب ،مداد ،خودکار ،تعدادی گرده ی خرمایی ومقداری پول خرد محتویات صندوق چوبی آبی رنگم بود .درصندق را قفل کردم...
-
ظهر آتش -به بهانه چاپ مطلبی در سایت بیشهر در خصوص شهید مشهدی محمد انصاری
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 13:50
نوشته شده در چهارشنبه نهم تیر 1389 ساعت 14:13 شماره پست: 16 تقدیم به روح حسینی شهید مشهدی محمد انصاری(محدابریم) "دی خلیل پیلا توتاقچن" .لنگوته را برداشت وبه سوی در حیاط به راه افتاد.ایستاد انگار چیزی را فراموش کرده بود.برگشت وبه سمت لوکه که کنار درخت زینی در گوشه جنوبی حیاط قرار داشت رفت.صادق خواب بود موهای...
-
آقای جابر.(تقدیم به پیر با ایمان حاج کاظم خلیفه)
شنبه 15 تیرماه سال 1392 16:50
نوشته شده در چهارشنبه بیستم بهمن 1389 "این متن براساس یک باور بومی تنظیم شده است" خاگ را از توی کلک بیرون کشید وخاکسترهای آن را پاک کرد.مقداری از پوست بالای آن را کند.قاشق چای خوری را درون خاگ فرو کرد وآن را به هم زد.بعد مقداری شکر هم به اضافه کرد وآنچه درون خاگ بود را سرکشید.نان تووه ای (تیری) را کالی کرد...
-
خنیا-تقدیم به دوست ادیبم عبدالرحیم خلیلی-
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1392 15:02
اسامی فرضی است ومشابهت احتمالی با اشخاص حقیقی ُ اتفاقی است قول وقرارشون را با رئیس پاسگاه گذاشتند."پس جناب رئیس امشو دیگه مامورا که انشا الله هل خنیا نمی یان" رئیس پاسگاه هم اطمینان داده سربازا اونطرف نمیان. از پاسگاه که بیرون اومد گرمای آفتاب انگار بیشتر بهش چسبید.تا ظهر خیلی مانده بود وفرصت کافی برای رفتن...
-
دیدار
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 09:17
سربالایی را گذر کردیم.مجبور به کم کردن سرعت ماشین بودم.سه دست انداز.نگاه سرباز را با سلامی رد کردم.شیشه اتومبیل را پایین کشیدم.قبله ام هلیله بود.همان هلیله ی هلالی همان هلیله با هلهله وهمان هلیله تلخ مزه ی دارو وش. نقطه های کوچکی از نور یکدستی دریای دیارم را می شکست.کشتی یا لنج یا هردو.روبروی جاده چراغ های پرنوری مدور...
-
از دل نوشته های پیشین
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 13:23
به باغ شمالی رسیده بودند .چاه امروز تلالو دیگری داشت.دول را ازچاه بالاکشیدوخودش را در آب نگاه کرد گردی صورتش با حرکت آب چین برمی داشت.صورتش امروز زیباترشده بود. ملاسی را از آب چاه برکردند.چمبرک را را روی سرش جابجا کرد وبا کمک بگو ملاسی را روی سرش گذاشت.به بگو هم کمک کرد تا آماده حرکت شود.دریا آرام بود ولنج ها دردوردست...
-
عروس ولات
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 13:49
تقدیم به بانو( ف . ا ) که بزرگواری هایش را از یاد نخواهم برد. مشهدی صفیه یک سر بند را دورانگشت اشاره دست راستش پیچاند وسر دیگرش را هم به انگشت دست چپش. بعد آن را به شکل ضربدری درآورد و به زینب نزدیکتر شد.زینب انگار پیشاپیش شدت سوزش بند انداختن را حس کرده بود صورتش را جمع کرد وسرش را قدری به عقب خم کرد.مشهدی صفیه...
-
یتیمی زمان
چهارشنبه 18 مردادماه سال 1391 14:59
کوبه ی در فشرده نشده بود که در باز شد. -به انتظارت بودم مولاجان! پدرجان ! قامت مولا در را پر کرد.قدم به درون سرای گذاشت.بوسه ی دختر بر دستان پدر.چه گرم وپرحرارت بود ومهربان این دستان خیبر شکن. دست های پدر را بر چشم گذاشت. آسمان صاف صاف بود.هزاران هزار ستاره امشب خود را به کوفه رسانده بودند.گویی آن ها هم می خواستند...
-
گلی گوشو –تقدیم به برادرم ابراهیم –
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 15:15
کیسه ها مشخص بود مال برادرم با پارچه آبی دوخته شده بود ومال من با پارچه سفید.کیسه خودم را در صندوق چوبی که پدرم در نجارخانه شرکت آلمانی درست کرده بود کنار بقیه لوازمم گذاشتم.کتاب ،مداد ،خودکار ،تعدادی گرده ی خرمایی ومقداری پول خرد محتویات صندوق چوبی آبی رنگم بود .درصندق را قفل کردم وکلید آن را به مادرم دادم. صندوق...
-
غریبه
شنبه 31 تیرماه سال 1391 15:21
- آقا ...عامو ! گرما یه طرف ، ای پس مرگ "بهمن " هم خو لار آدم کل کل می کو. صورت آفتاب خورده وسیاه شده اش را به تمامی درون دول پر از آب فرو برد وتا جایی که نفس داشت به همان حال ماند. کفش وجورابش را کند و پاچه ی شلوارش را بالا کشید. جای نوک بهمن تا بالای قوزک پایش پیدا بود. دستش را به درون دول آب فرو برد ،...
-
صبح تنهایی
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 10:36
آخرین خبر این بود که تا مطاف رسیده اند ..دی عبدو از روی نگه (با فتح نون و تشدید گاف) سمت عالی را نگاه می کرد.اما اثری از لنج پیدا نبود. بیست روز ی می شد که خداکرم ،شوهر دی عبدو با جهاز مشهدی صفر عازم کویت شده بود.همین دیروز بود که جهاز حاج عبدالله که با جهاز مشهدی صفر در یک روز عازم سفر شده بودند به بندرگاه رسیده...
-
بهانه ای برای دوباره آمدن-نیمه برات-
سهشنبه 20 تیرماه سال 1391 17:23
درد پای پدر بدتر از آن بود که فکرش را می کرد.از روزی که از نخل افتاده بود پدر خانه نشین شده وتوان حرکت نداشت دوا ودکتر هم انگار فایده ای نمی کرد."بوا امروز نیمه براتن هیچی تو خونه نداریم" .پدر فقط سرش را زیر چادر شب پنهان کرد.چادر شب با هق هق خفته پدر آرام ارام می لرزید. شاتو پریشان وپشیمان از کلامی که گفته...
-
لیمر
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 16:00
نگاه تند ناخداهم او را از تنهایی خود جدا نکرد.یک ساعتی می شد که سینه جهاز نشسته بود وکسی را به خلوتش راه نمی داد. امروز روز دوم بود که توی مطاف گیر افتاده بودند.موج وباد امان از لنج وجاشوان برده بود. لنج شهان(پر) بار بود.سنگینی نگله ها آن را تا نیمه توی آب فرو برده بود.آفتاب که از سیاهی ابرها به جان آمده بود خود را به...
-
عیدولایت
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 07:33
جحفه را که عبور کردند، درختان و چشمه روان گودال خم هویدا گشت. مرکب رسول حق به آرامی به سوی روشنایی غدیر گام بر می داشت پیامبر می دانست که آخرین حجش است می دانست که اندیشه معنوی رسالت هیچگاه پایانی نخواهد داشت. چشم در زلال چشمه غدیر داشت که کلام خدای او را جانی دیگر بخشید: جبرئیل بر پیامبر وارد شد و این آیه را نازل...