از دل نوشته های پیشین

به باغ شمالی رسیده بودند .چاه امروز تلالو دیگری داشت.دول را ازچاه بالاکشیدوخودش را در آب نگاه کرد گردی صورتش با حرکت آب چین برمی داشت.صورتش امروز زیباترشده بود. ملاسی را از آب چاه برکردند.چمبرک را را روی سرش جابجا کرد وبا کمک بگو  ملاسی را روی سرش گذاشت.به بگو هم کمک کرد تا آماده  حرکت شود.دریا آرام بود ولنج ها دردوردست درست روبروی آقای سیداحمد مشغول کشیدن جل بودند.از کنارنخل های باغ محمدی ابریم گدشتند."چته امرو چقد تند می ری یواش تر "اما شهرو انقدر در خود بود که صدای بگو انگار هشداری بود برای تندتررفتن.

ملاسی لب بر می زد آب شانه های شهرو را نوازش می کرد.قطره های آب از سرشانه هایش می گذشت وتن اورا به لرزشی خوشایند می انداخت."نمی رسیم هم .امروز روز سوم که رفته اند.امروز باید بیان شاید هم اومده باشن."واگویه های شهرو را بگو شنید.قدم هایش  راتندترکردتا به شهرو رسید."ها حالا فهمیدم امرو چه مرگته" شهرو نخواست صدای بگو را بشنود.دلش نمی خواست شور درونش را با کسی تقسیم کند.رسیده بودند شهرو حتی خداحافطی هم نکرد.در سرا باز بود.خم شد تا بتواند از در عبورکند.به طرف خمره رفت وآب ملاسی را توی خمره ریخت.مادرش روی سکنچه ودرست زیر میلاک که به دیوارآویزان بود تک می بافت.به درون اتاق در هیرونی رفت .در صندوق لباسی را باز کرد. آینه را درآورد.میل سرمه را هم برداشت وزیر چشمش را با خط باریکی سیاه تر کرد آینه را به چشمانش نزدیک تر کرد.چشمش درشت تر شده بود.مینارش که خیس شده بود را از سرش بازکرد ومیناری که مادر حسین شب واطلبون برایش آورده بود بوشید.ایستاد چرخی زد.پارچه لباسش را باباش از کویت خریده  بود.زمینه آبی با گلهای صورتی.گونه هایش را فشار داد وچند لحظه محکم  فشارداد.مینارش را مقداری عقب کشید.شیار صافی موهایش را جدا کرده بود.روغن هندی برق زیبایی به موهایش داده بود.

"گمانم یاردرراهست شهرو       که این دل شوردرسر دارد امشو"

ازشعری که زمزمه کرد خنده اش گرفت."هنوز که شو نشده"

به طرف مادرش رفت."دی جون سلام" مادر سرش رابلند کرد وزیرلب چیزی گفت که شهرو نشنید.کنارمادرش ورو به در حیاط نشست...

صدای تک تک در شهرو را از جا پراند."حسین" مادر صدای دخترش را شنید."ها حسینن برو ببینم چکارداره"شهرو رفته بودومادر انگار داشت با خودش حرف می زد.

"سلام.هنوز خونه نرفتم گفتم اول بیام اینجا پیش...".شهرو سرش را بلند کرد.حسین سخنش را گم کرد.بوی شرجی ،دریا،میگو و تن حسین تپش قلب شهرو را بیشتر کرده بود.چشمان حسین صورت شهرو را می گشت.انگار می خواست همه جای آن  را به درون خود بکشد.حسین ظرف میگو را به طرف شهرو گرفت.چشمان مادر به طرف در برگشت.ظرف  در دستان هردونفر مانده بود.

 

                                 آبادان –پاییز 81

دول=دلو      ملاسی=حلبی که برای بردن اب از ان استفاده می کردند.        چمبرک=پارچه ای گرد شده که بین سر وباری که برسر می گداشته اند قرار می گرفت.        بگو=باضم ب اسمی محلی است.بیگم.      شهرو=شهربانو

خمره=کوزه ای که دران اب نگهداری می شده است.     تک =نوعی فرش زیر انداز .بافته شده از شاخه های نخل.   جل=تورمخصوص صید میگو وماهیان کف زی.        سرا=حیاط        واطلبون=خواستگاری       میلاک=ظرفی که از بلندی آویزان می کردند ودر آن بعضی از انواع خوراکی را برای درامان ماندن از مزاحمت برخی از جانوران نگهداری می نمودند.
نظرات 9 + ارسال نظر
حاجی سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:34 ب.ظ http://bishehr.com

سلام
.
این دفعه از همیشه زیباتر و پراز زیبائیهای قابل تصور.داستانی پر جاذبه و مملو از یادآوری عرف و رسوم زیبا و دل انگیز روستائی.
.
آفرین

تقدیم به شایستگی های شما

علو رحمته حاج محسن یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 08:42 ب.ظ

درود
یاد کتاب فارسی دبستانم افتادم متن را میخوندیم اما معنیش را نمیفهمیدیم...
میرفتیم صفحه بعد معانی کلمات را میخوندیم
تصویر سازی فوق العاده ای بود
باغ شمالی
انگار شمال
اصلا انگار خارج کشور
برگشتتان به فضای مجازی تبریک
پایدار باشید

ممنون عزیزم

سید اکبر موسوی سه‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 11:21 ق.ظ

به نام مهربان ازل وابد
سلام آقای ابراهیمی،فوق العاده بود حتی من دهه پنجاهی رو برد به اون روزها،برقرار باشی

حاجی سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 08:05 ق.ظ http://bishehr.com

بهاران خجسته باد
.
عید نوروز است یاران موسم گل می رسد
دشت و صحرا شد گلستان بانگ بلبل می رسد
.
یار بیشهری من برخیز و کن آهنگ گل
کین پیام از انجمن با عطر سنبل می رسد
.
انجمن فرهنگی بیشهر

عید بر شما فرخنده ومبارک

آرام چهارشنبه 30 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:27 ق.ظ http://nerci-2.blogsky.com

عمو رحمت خیلی قشنگ بود.

انشا الله سال خوبی داشته باشید عمو جان

وحید پنج‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:01 ق.ظ

سلام عمو
سال نو مبارک
امیدوارم سال خوبی داشته باشید

عمو جانم .شاد باشید.

چریکو پنج‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:06 ب.ظ http://cherko.blogsky.com

سلام حاج عمو رحمت!
چریکو زیباترین زیباییها برای لحظه لحظه ی لحظات عمرتان آرزومندست.
.
سال 9 بر شما نیکو باد.
.
آمدم...

خوش آمدی عمو جان.ایامتان به کام.

[ بدون نام ] دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:25 ق.ظ


به نام خداوند بهارآفرین
ضمن تبریک سال نو خدمت شما و همه دوستان و آرزوی سالی پر از خیر و برکت برای همه بیشهریان عزیز،و یک خداقوت جانانه خدمت شما و همه وبلاگ نویسان گرامی واقعا تلاش شما مایه مباهات و دلگرمی ماست،پرتلاش ادامه دهید چون شما چراغهای روشن فرهنگ و ادب بیشهرید،حول حالنا الی احسن الحال

سلام بر شما .عیدتان مبارک

سید اکبر موسوی دوشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 10:25 ق.ظ


به نام خداوند بهارآفرین
ضمن تبریک سال نو خدمت شما و همه دوستان و آرزوی سالی پر از خیر و برکت برای همه بیشهریان عزیز،و یک خداقوت جانانه خدمت شما و همه وبلاگ نویسان گرامی واقعا تلاش شما مایه مباهات و دلگرمی ماست،پرتلاش ادامه دهید چون شما چراغهای روشن فرهنگ و ادب بیشهرید،حول حالنا الی احسن الحال

سلام آقا سید.ایامتان خجسته وبا برکت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد