واگویه ای از زمان های گمشده(تقدیم به آرام هلیله)

هرشب که می خواهی بخوابی  انبوه سو‍ژه ها خط ذهنت را می گیرند  و یکباره هم از روی ریل ذهنت عبور می کنند  وتنها گردی از خود به جا می گذارند.بدون اینکه بتوانی به سرعتشان  برسی وتو می مانی که چگونه با کلام بودنت را ادامه دهی.دستت به جایی بند نیست.چیزی درونت را می خراشد وراهی به بیرون نمی یابد.آن وقت با خودت می گویی کاشکی می شد سکوت را هم نوشت.

غلت می زنی از پهلویی به پهلوی دیگر .شاید کلام راهی برای گریز بیابد ، اما " بخواب دیگه" اگر نخواهد تورا با آرنج هم بیازارد، برت می گرداند جای اول.باز هم گرد و ،ردی از افکار زود گذر.

آنچه را که نامش بی خوابی است تو را در خود می گیرد واز جا بلندت می کند. صدایی در تاریکی همرازت می شود.تیک تاک گذر زمان است.لجت می گیرد از این لحظه های در گذر.باطری ساعت دیواری را بیرون می کشی. زمان هم با تنهائیت می ماند.دلت می خواهد جزر دریای سکوت  راببینی ودوباره در انبوه کلام غرق شوی.

... الله اکبر... نمی دانی چه زمانی است.نمی دانی  حاج سید رحمان است ، حاج محمد علی است ،حاج غلومرضا است ، شیخ احمد است: نه این ها که رحمت خدا رفته اند .این هم  که صدایش جوان تر است.

چشمانی به پف رسیده وسرخ وتنی خسته ومانده.می گویی : کاش مانده بودم در بی تیک تاکی زمان.کاش مانده بودم در بی ساعتی وکاش مانده بودم در کودکی.